چکیده ای از فصل 7 و 8 کتاب فلسفه علوم اجتماعی؛ اثر تد بنتون و یان کرایب
چکیده ای از فصل 7 و 8 کتاب فلسفه علوم اجتماعی؛ اثر تد بنتون و یان کرایب
فصل 7: عقلانیت انتقادی: critical realism
عقلانیت نه تنها ابزاری است که با آن میتوانیم رفتار فردی، فرهنگها و اشکال حیات را درک کنیم بلکه ابزاری را ارائه میدهد که با آن میتوانیم در مورد شکلهای متفاوت حیات قضاوت کنیم.
زادگاه نظریه |
فرانکفورت، جایی که موسسه پژوهشهای اجتماعی در سال 1923 تاسیس شد |
کار آن |
بسط مارکسیسم هگلی غیرکمونیستی |
چهره های اصلی آن |
تئودور آدورنو، مارکس هورکهایمر، هربرت مارکوزه و یورگن هابرماس. |
تبار آن |
به هگل و مارکس میرسد، ولی تاکید بیشتر روی هگل است. |
فرض |
تاریخ ایده ها و تاریخ جهان فرآیندی دیالکتیکی دارد. و تاریخ جهان محصول تاریخ ایده هاست. |
فرآیند |
تز---) آنتی تز---) سنتز مثلا سرمایه داری (تز)، و طبقه کارگر (آنتی تز)، انقلاب سوسیالیستی (سنتز) |
منطق کلی |
تقابل: اینکه در هر نظامی از مفاهیم، معنای یک مفهوم را فقط در ارتباط با مفاهیم گرداگردش و خصوصا مفاهیم متضادش، میتوان درک کرد. مثلا: بالا---) پایین |
مشخصه تاریخ نظریه انتقادی |
ایده نفی یا نگرش منفی (شرح و بسط امر منفی، مربوط به تغییر اجتماعی بنیادین، فرآیندی از رهایی است) |
ایدئولوژی:
مجموعه ای از ایده ها که منافع طبقه اجتماعی ویژه ای را حفظ میکند.
· فرآیند تفکر عقلانی جزء لاینفک رهایی ما از هرگونه سلطه ای تلقی میشود، ولی در عین حال خطر مسلط شدن خود تفکر عقلانی وجود دارد. به این سبب آدورنو به تاکیدی دائمی بر اهمیت امر منفی معطوف میشود.
· از نظر هابرماس: امر منفی چندان مهم نیست. او متهم به این است که میخواهد جهان مانند یک سمینار باشد.
· در کار هابرماس تلفیق رویکرد هرمونوتیک و ساختارگرایی را میبینیم. تاکید هابرماس بر مباحثه.
فصل 8: رئالیسم انتقادی و علوم اجتماعی
رئالیسم انتقادی:
o موجب فعال کردن برنامه جدید تحقیقی در شماری از علوم انسانی و حوزه های میان رشته ای.
o حاصل کار تعدادی از نویسندگان طی سالهای 1970 در انگلیس:
o مانند اثر رام هاره در رابطه با فلسفه رئالیستی علوم طبیعی،
o اثر مری هسه در مورد مدل ها و استعاره ها در تفکر علمی،
o اثر روی باسکار در نظریه رئالیستی علم
o و کارهای راسل کیت و جانو اوری، تد بنتون و روی باسکار.
رئالیسم چیست؟ و روایت انتقادی آن به چه معناست؟
در زندگی روزمره:
o ادعای رئالیست بودن یعنی انتظارات خیلی زیادی از خودشان یا از فعالیتی که میخواهند به آن بپردازند ندارند (نوعی پذیرش حاکی از تسلیم و خستگی از جهان)
o پذیرش این موضوع که نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که نحوه هستی چیزها با امیدها
و آرزوهای ما همخوان باشد اثر آن بر
سبک های هنری مثل رمان، نقاشی، مجسمه سازی و خصوصا تئاتر: تقابلی با پندار، واقعیت
گریزی، خیال پردازی یا کلا اشکال غیربازنمودی بیان.
اما دو مولفه رئالیسم انتقادی:
1. وجود جهانی خارجی، مستقل از خواست های ما از آن، که اغلب در مقابل خواست های مقاومت می ورزد،
2. تمایل به تغییر دادن واقعیت های نارضایت بخش یا ظالمانه.
رئالیست ها در نظریه شناخت، وجودی جهانی واقعی را میپذیرند که مستقل از شناخت یا باورهای ما درباره اش وجود دارد و عمل میکند. ولی، بر این باورند که این جهان خارجی اصولا قابل شناخت است، و تا حدی (که کشف کردنی است) در معرض دگرگونی مبتنی بر آن شناختی است که میتوانیم به دست آوریم.
4 ویژگی رئالیسم انتقادی:
1. جنبه شناختی: میتوانیم فعالیتهای شناختی علوم را بر این اساس بفهمیم که آنها درباره چیزیاند که به گونهای مستقل وجود دارد.
2. تفاوت با تجربه گرایی: رئالیسم انتقادی در نظریه پردازی از شناخت به عنوان فرآیندی اجتماعی که شامل «ابزار بازنمایی» گوناگون است با تجربه گرایی متفاوت است.
3. تفاوت رئالیسم انتقادی با برخی اشکال دیگر رئالیسم: نمود سطحی چیزها را بالقوه گمراهکننده سرشت حقیقیشان به شمار میآورد. به همین دلیل شناخت باید یک فرآیند یا «دستاورد» باشد.
4. نقطه تاکید: تاکید رئالیسم انتقادی بر واقعیت مستقل از موضوعات شناخت ما و لزوم عمل برای چیره شدن بر نمودهای گمراه کننده. بنابراین رئالیسم انتقادی «خطاپذیر» است.
رئالیسم و علم طبیعی
پدیدههای قابل مشاهده، استعارهها و مکانیسمها
o مشکل روایتهای محض تجربهگرایانه به عنوان محور مرکزی دانش: در دسترس نبودن بسیاری از این هستیهای نظری برای مشاهده بیواسطه.
o نگاه رئالیست ها (تاکید بر پیچیدگی بیش از انتظار جهان): دستاورد بزرگ فکری علم، کشف این مطلب که جهان از نظر ساختارش بسیار بیشتر از آنچه فهم همگانی تصور میکند، پیچیده است.
o تاکید فلاسفهای چون: رام هاره و مری هسه بر نقش تمثیل و استعاره در ساختن نظریه علمی.
o فرآیند سه مرحله ای نظریه سازی بوسیله کاربرد استعاره ها:
1. جمع آوری شواهد درباره الگوهایی از پدیده های قابل مشاهده
2. پرسش از اینکه کدام ساختار یا مکانیسم زیربنایی، این الگو را توضیح میدهد؟
3. انجام آزمایشات و مشاهدات بیشتر برای اینکه ایا واقعا مکانیسم نسبت داده شده بر اساس آن استعاره واقعا وجود دارد؟
استدلال های فراتجربی
این استدلالها با توصیف پدیدهای مثل p که اختلافی بر سر آن نیست آغاز میشود. سپس از پرسش مطرح میشود که برای اینکه p امکانپذیر باشد، وضعیت باید چگونه باشد؟
مثال: علی دانش آموز است. برای اینکه علی دانش آموز باشد، مجموعه دانشی باید
باشد که تدریس شده و آموخته شود، نهادهایی آموزشی باشد که نقش آموزگار و دانش آموز
را تعیین کند و غیره . در نظریه رئالیستی روی باسکار از علم طبیعی،
برهانهایی از اینگونه منجر به برخی نتایج بسیار جالب و مهم شده است.
علم: ابعاد گذرا و ناگذرا
سوال: وضعیت باید چگونه باشد تا مثلا آزمایش های علمی امکان پذیر شوند؟
دو دسته پاسخ:
1. گزارههایی درباره اینکه جهان باید چگونه باشد تا آزمایشها امکانپذیر باشد؟ باسکار به این گزارهها، «بعد ناگذرا» یا intransitive dimension میگوید.
2. گزاره هایی درباره اینکه پژوهشگران علم باید چگونه باشند تا بتوانند آزمایشهایی را انجام دهند. یا به اصطلاح بعد گذرا: transitive dimension
در ادامه به گزارههای نوع اول میپردازیم: اینکه جهان باید چگونه باشد تا فعالیت های مشخصا علمی مانند آزمایشها امکانپذیر شوند؟
آزمایش ها، قوانین و مکانیسم ها
o گفتیم که انتقادهای جدی به دیدگاه تجربهگرایانه از قوانین علمی همچون گزارههایی عام درباره الگوهای منظم رویدادهای قابل مشاهده وجود دارد.
o سرآغاز بحث رئالیستی انتقادی: توجه به این نکته که چنین رشتههای منظمی از رویدادهای قابل مشاهده در طبیعت نسبتا کمیاباند.
o در نظر باسکار، آزمایش علمی مداخلهای عملی است که در پی جداسازی فقط یک مکانیسم است، بدون تداخل کنشهای متقابلاش با مکانیسمهای دیگر. اما طبیعت پیچیدهتر از یک آزمایشگاه با شرایط کنترل شده است.
o انجام دادن آزمایش در صورتی که مکانیسمها و گرایشهای آنها که مورد بررسیاند مستقل از اعمال و باورهای آزمایشگران وجود نداشته باشند، غیر قابل فهم خواهد بود.
واقعیت چند لایه
چیزی درباره ساختار اصلی بعد ناگذرا را میتوان از تحلیل شرایط امکان آزمایش استنتاج کرد. این تحلیل متضمن سه سطح از واقعیت است:
1. جهان «واقعی» مکانیسمها، نیروها، گرایش ها و غیره، که علم در جست و جوی کشف آنهاست،
2. سطح «عملی» جریانها، یا توالی رویدادها، که ممکن است تحت شرایط آزمایش تولید شود، یا در ترکیبهای پیچیدهتر و قابل پیشبینی کمتر در خارج از آزمایشگاه روی دهد،
3. سطح «تجربی» رویدادهای مشاهده شده، که باید ضرورتا فقط زیر مجموعه کوچکی از ب باشد.
o بحث و ادعای اصلی رئالیسم انتقادی این است که واقعیتی مستقل از پژوهش های ما موجود است، ولی در عین حال این واقعیت چند قشری، یا لایه لایه است.
o سطوح اصلی تعیین شده در هستیشناسی فلسفی باسکار همانگونه که دیدیم، سطح واقعی (real)، عملی (actual)، و تجربی (empirical) است.
o در رئالیسم انتقادی پژوهش علمی اقدام به نفوذ در پشت یا زیر نمودهای سطحی چیزها میکند تا علل به وجود آورنده آنها را مکشوف سازد.
لایه بندی، پیدایش و فروکاهش
به مجرد آنکه علم مکانیسمهایی را کشف کرد که آن سطح، یا آن جنبه از واقعیت را بنیان مینهند که موضوع آن علم است، میتوان پرسید که چه مکانیسمهایی در سطوح پایینتر مسبب آنها هستند.
این فرآیند کاوش هر چه ژرفتر در ساختار خرد جهان طبیعی پایان آشکاری ندارد. و هر یک از رشته های علمی به سطح خاصی از واقعیت میپردازند. لذا میتوانیم این طبقهبندی از علوم را ارائه دهیم:
علوم اجتماعی
روان شناسی
فیزیولوژی/آناتومی
شیمی آلی/ شیمی زیستی
شیمی فیزیک
فیزیک
دو مساله که میان خود رئالیستهای انتقادی موجب اختلاف شده:
1. شیوه تفکر در مورد رابطه میان سطوح: اگر بر این باور باشیم که مکانیسمهای یک سطح آنهایی را که در سطح بالاترند تبیین میکند، آنگاه ممکن است علم سطح پایینتر –پس از تثبیت خود- جایگزین علم سطح بالاتر شود. این مساله در یک برداشت، به این منظر منتهی میشود که سرانجام همه علوم به قوانین اساسی فیزیک فروکاسته میشوند.
a. سه دلیل بر رد این تفسیر تحویلگرایانه در رئالیسم انتقادی:
i. علم سطح پایینتر فقط سرشت مکانیسمها را در سطح بالاتر توضیح میدهد. مثال: آناتومی و فیزیولوژی مناسب تنها قوه تکلم انسانها را توضیح میدهد ولی توضیح نمیدهد چه زمان و چگونه هر انسان سخن میگوید.
ii. به مجرد آنکه مکانیسمهای سطح بالاتر شکل گرفتند، فعالیتهایشان بر مکانیسمهای سطح پایینتر تاثیر میگذارد. یعنی علیت میتواند جریانی از بالا به پایین سلسله مراتب و نیز بر عکس داشته باشد. نتیجه اینکه مکانیسمهای هر سطح، واقعیت مخصوص به خود را دارند.
iii. ارتباط میان سطوح و علوم خاص تا حدی از رهگذر شیوهای توضیح داده میشود که هستیهای سطوح بالاتر خواص و نیروهایی دارند که پیشاپیش بر اساس خواص هستیهای سطح پایینتر قابل پیشبینی نیست.
2. بحث در رابطه با روابط میان سطوح متفاوت (با تمرکز بر سطوح بالاتر: علوم اجتماعی، روان شناسی، زیست شناسی): بیان دیدگاه فهم متعارف که میگوید سازمان و کارکرد جسمانی مبنای مکانیسمهای روانشناختی است و اینکه جامعه از رهگذر کنشهای آگاهانه تک تک افراد ساخته میشود.
o نقد این نظر: دست کم برخی مکانیسم های روان شناختی را فقط بر حسب فرآیندهای اجتماعی میتوان توضیح داد. یعنی فرایند از بالا به پایین.
جمع بندی این مطلب اینکه:
ادعای اصلی رئالیستهای انتقادی درباره اینکه جهان باید چگونه باشد تا موضوع ممکنی برای پژوهش علمی موجود باشد: جهان مستقل از باورهای ما وجود دارد، تفکیک شده، و قشربندی (چندلایه) است.
بعد گذرا:
سوال اساسی: برای اینکه علم امکان داشته باشد، پژوهشگران علم، نحوه ارتباطشان و جامعه باید چگونه باشند؟ اینها باهم در نظر باسکار شرایط یا بعد گذرای علم را میسازند.
ویژگی های متمایز رئالیسم انتقادی:
1. علم کرداری اجتماعی و دانش علمی محصولی اجتماعی است.
2. هستی مستقل موضوع های دانش علمی را تصدیق میکند.
3. روایتی از آزمایش و اکتشاف علمی به منزله کردارهایی که هم مادی و هم اجتماعی اند دارد که به سبب آنها ویژگی یک و دو تایید میشود.
رئالیسم و علم اجتماعی (ص 243)
سوال اساسی در این بخش:
آیا روایت رئالیستی از علم هیچ رابطه ای با علوم اجتماعی دارد؟ و آیا به عنوان الگویی برای علوم اجتماعی قابل قبول تر از پوزیتیویسم است؟
· دیدگاه رام هاره (حامی رویکرد رئالیستی به علوم طبیعی):
o فرد گرایی روششناختی را در علوم اجتماعی قویا میپذیرد و واقعیت ساختارهای اجتماعی را انکار میکند.
· دیدگاه کلییر (رئالیست انتقادی برجسته):
o چون در علوم اجتماعی محصور یا کنترل کردن آزمایش غیرممکن است، و استفاده از اندازه گیری و سنجش کنار گذاشته میشود، آنها نمیتوانند به معنای کامل کلمه علم باشند. وی رشتههای علوم اجتماعی را شناختوارها توصیف میکند.
(ص 244) یک معنای ضمنی رئالیسم پاسخ به این پرسش است که: آیا علم جامعه ممکن است؟ پاسخ این پرسش منوط به این است که «جامعه» چه جور چیزی باشد.
· کار باسکار، آغاز شکورزی درباره استراتژیهای موجود در علوم اجتماعی بود. سوال مهم وی: آیا مطالعه علمی جامعه امکان پذیر است یا نه؟
o برای پاسخ به این پرسش، نیاز به برهان فراتجربی است. وی میپرسد که جامعه انسانی و عاملیت اجتماعی باید چگونه باشد تا آنها امکانپذیر شوند. پاسخ به این پرسشها به او یک هستیشناسی اجتماعی میدهد که بر اساس آن میتوان به بررسی این مطلب پرداخت که آیا علم چنین چیزهایی امکان دارد یا نه. این آغازی است برای بحث داغ «ساختار/عاملیت».
هستی شناسی اجتماعی: ساختار و عاملیت
دو رویکرد به جامعه:
1. نگاه ساختارگرا: برای نقد کردن یک چک باید اقتصادی پولی، نظامی بانکی و... وجود داشته باشد تا این کار محقق شود.
2. نگاه فردگرای روش شناختی: نهادها مستقل از فعالیت های مردم وجود ندارند. و چیزی نیستند مگر نظم هایی در الگوبندی کلی فعالیت ها.
اما امکان سوم:
3. ترکیبی از دو دیدگاه رقیب (دیدگاه دیالکتیکی پیتر برگر و همکارانش): جامعه پیامد عمل فردی است که سپس نسبت به افراد واکنش نشان میدهد.
نقد باسکار به این روایت:
· وی تداوم ساختارهای اجتماعی را به عوان هم شرایط و هم پیامدهای عمل انسانی، یا تداوم افراد را به عنوان هم محصولات و هم شرایط امکان ساختارهای اجتماعی تایید نمیکند.
· جامعه و اشخاص دو سطح متمایزاند، هر دو واقعی ولی متقابلا وابسته و در تعامل با یکدیگراند.
· ساختارها از نظر علی موثرند، به این معنا که هم کنش هایی را میسر می سازند که در صورت عدم وجود آنها غیرممکن بود.
· باسکار برای کامل کردن این توصیف از ساختار اجتماعی، مدل «الگوی دگرگونی کنش اجتماعی» را بسط میدهد.
· بنا بر این توصیف:
o تنها از رهگذر فعالیت های عاملان اجتماعی است که ساختارهای اجتماعی حضور خود را حفظ میکنند (بازتولید میشوند)، اما عامل فردی یا جمعی نیز ممکن است ساختارهای اجتماعی را اصلاح و یا دگرگون کند.
نکته اساسی اینکه: ساختار و عاملیت به لحاظ هستی شناختی از یکدیگر متمایزاند.
طبیعت گرایی و محدوده های آن
میتوان یک بررسی علمی از زندگی اجتماعی داشت، به همان معنایی از علم که در علوم طبیعی است. اما تفاوتهای مطالعه جامعه و مطالعه طبیعت چیستند؟
سه محدودیت هستی شناختی برای طبیعت گرایی (باسکار):
1. ساختارهای اجتماعی فقط به دلیل فعالیتهای عاملان به موجودیت خود ادامه میدهند (وابسته به فعالیت) اما این محدودیت در مورد ساختارهای طبیعی صدق نمیکند.
2. ساختارهای اجتماعی وابسته به مفهوماند، یعنی توسط کنشگران به صرف باورهایشان درباره آنچه انجام میدهند، بازتولید میشوند.
3. ساختارهای اجتماعی بر خلاف ساختارهای طبیعی، فقط به طور نسبی پایدارند (وابسته به زمان و مکان اند).
دو محدودیت برای طبیعت گرایی:
· محدودیت رابطه ای: علم اجتماعی خود کرداری اجتماعی است، و بنابراین بخشی از موضوع خودش است.
· محدودیت معرفت شناختی: عدم امکان محصور یا کنترل کردن آزمایش در علوم اجتماعی.
رئالیسم انتقادی و رهایی بشر
· مارکسیسم از معدود رویکردها به علم اجتماعی است که تعهدات فلسفی آشکارش با طرح های اصلی رئالیسم انتقادی سازگاری دارد.
· در روایت روی باسکار، ارتباطی ضروری میان فلسفه رئالیستی انتقادی و سیاست رهایی بخش برقرار است. از این جهت، روایت باسکار از رئالیسم مشابه نظریه اجتماعی هابرماس است: هر دو ارتباطی نزدیک میان شناخت و جامعه و رهایی انسان، یا رهایی از سلطه می یابند.
· در بحث باسکار، مفهوم کلیدی مفهوم «نقد تبیینی» است. پارادایم مصداقی این مطلب نقد مارکس از شکل دستمزد است:
o مارکس فهم متعارف از قرارداد روزمزدی را مبادله مقدار معینی کار به ازای مبلغی پول تلقی میکند. یعنی رابطه ای برابر. اما..
o تحلیل مارکس این است که آنچه که مبادله میشود کار نیست بلکه نیروی کار (قابلیت کار کردن) است. استفاده کارفرما از این قابلیت متضمن بیرون کشیدن ارزشی بیشتر از آن چیزی است که به اسم دستمزد پرداخت میشود، و این رابطه بهره کشی از رهگذر مناسبات قهری قدرت و سلطه پدید می آید که مشخصه فرآیند تولید است.
o لذا شکل دستمزد گمراه کننده است: باورهای نادرستی را درباره روابط واقعی مردم موجب میشود.
o تبیین مارکس مانند تصور هابرماس از وضعیت آرمانی گفتار میکوشد زمینه ای عینی برای داوری های ارزشی انتقادی فراهم کند، و به این ترتیب طرح رهایی بخش تغییر اجتماعی را موجه میسازد.
· محوراصلی مفهوم نقد تبیینی باسکار: اگر هیچ چیز تغییر نکند، بهتر است باورهای درست داشت تا نادرست. (انتهای ص 254)